باری این چنین است ...

دردم از یار است و درمان نیز هم

باری این چنین است ...

دردم از یار است و درمان نیز هم

کلاه قرمزیسم جادویی

پس از متنبه شدن از نگاشتن پیش نویس مطلب پیشین، شما را به ملاحظه ادامه این مطلب راهنمایی می کنم.

***

به تازگی متنی مکشوفه از دوران کهن فارسی به دست آمده است که گویای ارزش حس نوستالژیک در میان نژاد آریایی است. این متن برای اولین بار به دست شاه طهماسب دوم کشف و ضبط و باند شد و اصلا به همین دلیل پهلوان تهماسب، یک شبه شاه طهماسب دوم شد، البته دوم شدنش چیزی از ارزش هایش کم نکرد. این متن مکشوفه قرن ها بعد به دست یکی از نوادگان شاه طهماسب به نام ایرج رسید و به وسیله ی آن مکتب «کلاه قرمزیسم جادویی» را مطرح کرد و آپرکاتِ محکمی شد بر دهان طفداران مکتب «جوجه اردک زشتیسم »ِ غرب. این ضربه به قدری در محبوبیت یافت که به افتخارش نسخه ای از سیستم عامل لینوکس را « رد هت » نامیدند.

طهماسب -ایرجشون- از همان عنفوان تولد به مو حساسیت داشت البته فقط در ناحیه فوقانی بدن؛ به همین دلیل وی پس از به پایان رساندن تحصیلات هم نتوانست با هنرمند نمایان آن دوران که پشت مو می گذاشتند - تا کمر بیا و ببین- کار کند. البته مانند تمام فیلم های هپی اند طهماسب هم یار غارش را یافت و به همراه جبلی نهال مکتب کلاه قرمزیسم را در نهاد هر ایرانی نهادینه کرد.

گروه طهماسب-جبلی برای حفظ محبوبیت کلاه قرمزیسم از عناصر پیچیده ای بهره بردند؛ اما نکته اصلی محبوبیت این مکتب در قسمت « قر»ِ آن نهفته است؛ یعنی به قول یکی از دوستان، آقای قرمز کلاه یک کاری می کند که حرکات موزونمان می آید و باعث می شود شعار قدیمی و اصیل «نمی دونم کجا بریزم» دوباره احیا شود.

از دیگر نکات کلیدی این مکتب، لباسِ طبقات گونان جامعه است. در این مکتب، کلاه نوعی یونیفرم تلقی می شود که البته وام دار آتاتورک و شخص دیگری- به نام اسمش را نبر- است. در جامعه قرمزیسم طبقه فرودست همیشه چکمه آبی می پوشد و آماده ی کار بخوانید خرابکاری- است و این کنتراست رنگ کلاه قرمز و چکمه آبی همه ی اقشار جامعه را مجذوب خویش می کند.  اگر گلزار هم می دانست با یک کلاه قرمز و یک چکمه آبی بعد از بیست سال همچنان محبوب می ماند شک نکنید این کلاه را خودش بر سر خودش می گذاشت. البته امین حیایی چندین بار پا در کفش پسرخاله کرده است و کلاه پشمی مشکی او را به سر کرده است ولی میان کلاهِ امین تا کلاهِ قرمزی تفاوت از زمین تا آسمان است.

نظرات 10 + ارسال نظر
دختر نامرئی یکشنبه 5 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 23:00 http://dokhtarenamaree.persianblog.ir

چه قدر اینجوری خوندنش ، لذت بخش تره !!
دوتا پاراگراف اول خنده دار بودند و دوتا پاراگراف دوم خنده دار نبودند
(جدیدا یاد گرفتیم پاراگرافی نظر بدیم)
نمیدونم شاید بنی اسرائیلی باشه ولی این که میای راجع به بنیان گذاران مکتب کلاه قرمزیسم جادویی صحبت میکنی بعد اول ِ قسمتِ اخر میگی "از دیگر نکات کلیدی این مکتب..."
شاید بهتر بود بنیان گذار ها رو میگرفتی تا اخر میرفتی و دقیقا همون زمانی که باید ضربه ی نهایی رو بزنی که یه لبخند تو ذهن خواننده ته نشین شه یهو یه موضوع تازه باز نمیکردی
(گذاشتن کامنت بدون دارا بودن دندان های تیز و خونی و پنجه هایی بزرگ و بدون هیچ گونه استعداد کاراته یا بوکس)

نوشته های من کلا قابلیت سمعی شدن ندارند
دو تا پاراگراف اول از شما خرسندند و دو پاراگراف انتهایی به خونتان تشنه.
ایرادت کاملا درسته اصلا یادم نمیاد چرا این پاراگراف سوم اینجوری شروع میشه
کامنتت دندان های تیز و بزرگ نداره ولی از کامنت گذار بی خبرم

آیدا دوشنبه 6 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 02:18

سلام
اول در مورد اون مشکل تغییر نثر نمیدونم ویرایشش کردی یا نه ولی خودت پاراگراف اول و سوم رو بذار کنار هم فرقشو نگاه کن!
"دوم شدنش..."
کاش با اسم جبلی هم یه شوخی میشد.خیلی کمرنگه اینجا.
من جدا از این قضیه مقایسه گلزار و امین حیایی خوشم اومد خوب در اومده.

حق با شماست دوست عزیز ولی نشد از این بهتر
اول با اسم جبلی شوخی کردم ولی خوب نشده بود حدفش کردم
کلا این متن رو هواست کاش از اول می نوشتمش

امیرعلی سه‌شنبه 7 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 13:22 http://www.amiraligharib.blogfa.com

حاجی ایده ی خوبی بود ولی رفت رو مین
جدا من هم از پاراگراف اول خیلی خوشم اومد ولی چرا یهو اینجوری شد؟
اسمش را نبر نمی دونم آگاهانه یا غیر آگاهانه من را یاد هری پاتر میندازه!
نهاد ایرانی با گذاره یایرانی فرق می کنه؟لطفا راهنمایی کنید

حاجی حودمم رفتم رو مین
روح ولدرمورت در این متن دمیده شده
در این خصوص حرفی ندارم

آیدا چهارشنبه 8 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 12:00

راستی کی تنبیهت کرده پسرم؟

منم با فائزه موافقم.بنابراین هیچ وقت نویسنده رادیو نشو
حیف که گوینده استادمه وگرنه مینداختم گردن اون

بماند
اتفاقا نویسندگی رادیو رو خیلی دوست دارم ولی ...
همیشه حق منو این استادنماها خوردن

پدرام پنج‌شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 14:53 http://www.pedram93.blogfa.com

من کاری به سمعی ، بصری، نصری ... اینا ندارم!
ولی خب شروع و خوب هم تمام میشه ولی وسطش انسجام نداره!
مث کباب کوبیده روی منقل میریزه!
و این که پاراگراف اخر خوبه، خیلی خوبه
مخصوصا امین حیاییش!

من که گفتم همیشه حق با مشتریه
(کبابی ایناتسیو و پسران)

الناز جمعه 10 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 01:25 http://www.shasusa.blogfa.com

:d!
سلام دوباره. قبلی یه امتحان بود واسه اینکه ببینم نظرات تاییدی هست یا نه!!! والا بعضی جاها یهو نظر آدم میره رو برد میترسه خب بچه!!! حالا بگذریم. من که اکثر پستاتو میخونم اما چون مثل بقیه کارشناس نیستم نمیتونم نظرات کارشناسانه بدم و بخاطر همین سکوت میکنم. اما غرض از مزاحمت! فکر نکنی قضیه فیلم ها یادم رفته. برای 1شنبه یا 2شنبه، نمیدونم تو هم مثل نازنین امتحان داری یانه، اما توهفته دیگه لپ تاپو میدم بهت اگه امتحان نداری. حالا این که خودت میخوای بگیری یا بدم به محمدرضا رو بهم بگو که ببینم با کی باید هماهنگ کنم. تلفن من : 8040418
اپراتور تنهای اول! بهناز عزیز رو برسون سلام!

سید پارسا شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 14:11 http://sedparsa.blogfa.com

همه جاش خوبه دوست عزیز!
کاش راجع به دماغ و نوع گویش که وامدار دوران تکتیکالیستیکیسمیتیسم جادویی هنر معاصر قرون وسطی در سرزمین اوز میشه هم می نوشتید. با این حال متن فوق العاده جذابی بود و منو برد به اون دوران.


توام پایه ای ها

مهدی شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 20:07 http://meh-di.blogfa.com/

ما ها که قبلا نظرمون رو در مورد ورژن قبلی این اثر دادیم و هنوز هم همون جوری فک میکنیم چه کنیم؟
متن را اگر ناپراکنده بود بیشتر دوست داشتیم
همچنین اگر بیشتر و بیشتر می پرداخت ...

شرمنده استاد. توانمان همین بود.

محمد رضا چهارشنبه 15 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 10:16 http://esmalbbc.blogfa.com

استاد یادتون رفت بزنین چاپ شده در روزنامه مغرب

حسین اسکندری شنبه 18 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 15:47 http://far713.blogfa.com

اگه ایرادی نداره! باید بگم که تو پاراگراف دوم خندیدم چون خیلی خوب بود.یعنی با یکی از ابزارها و پارامترهای این سریال(همون کچلی طهماسب که خودش یه ابزاره دیگه)خیلی خوب شوخی کردی.و البته اون قسمت"دوم شدنش..."هم خیلی خنده دار بود.
بقیه قسمتها به قول یکی از دوستان لبخند به همراه داشت.خوبه که با ابزاری مثل کلاه ِ کلاه قرمزی و چکمه و اینا هم شوخی می کنی ولی خب من فکر می کنم بیشتر"سعی"کردی که شوخی کنی!تا اینکه شوخی کرده باشی.
اما طنز قابل چاپ البته و بامزه ای بود

ممنونم ولی از بخش انتقادات بیشتر لذت بردم چون سازنده بود و با دقت.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد