اینک آماده ام تا رَخت بر کنم نقاب برچینم و دل بر دستان گرمت بسپارم؛ شاعران عزرائیل را در آغوش میکشند من اما عاشق جبرائیل شده ام.
مدت ها بود که بسته بود چتر ها را
زیر باران می رفت خیس خیس
امروز باران آمد
چترکش را هم با خود برد
مبادا دل تنگش
هوای باران کرده باشد