باری این چنین است ...

دردم از یار است و درمان نیز هم

باری این چنین است ...

دردم از یار است و درمان نیز هم

پریویسلی آن یوث سیتیزن اند آی

با تلاش های شبانه روزی گروه های گشتی دومین متن ارسالی من برای آکادمی یافت شد.


***

شش سال پیش


آن روزها جز سروش و جام جم که خود می خریدم جورِ تهیه مابقی توشه ی مطبوعاتی خانوار را اخوی بزرگم به دوش می کشید؛ چرا که در یکی از چاپخانه های بزرگ شهر مشغول بود و سهمیه کاغذهای آغشته به فرهنگ را داغ داغ به خانه می آورد.

آن شب خاص،چهارشنبه بود مثل امشب سخت سرد. برادر آمد. برادر باز با دستی آغشته به فرهنگ آمد.

سوز زمهریر شبانگاهی را با سلامی گرم سوزاندم. دست های کاغذ آذین برادر را فشردم  و در انتظار جیره هر شبی ماندم.

بس دلم تنگ بود. بی درنگ در صفحه های روزنامه چشم گرداندم. ساز همه اوراق بد آهنگ بود. در میان آن همه اوراق عریض و طویل، رخسار مُلوَن روزنامه ای دل و دینم را ربود. این یکی توفیقِ توفیر داشت و همان آغاز مرا مجذوب زیبایی بصری و اثری(!) خویش کرد.

از اخوی که جویای حالات و همچنین احوالات روزنامه کذا شدم، دانستم که ای دل غافل محبوب من هفته نامه ای است که چون پیش از پایان مراحل چاپ از دور خارج شده شکل و شمایل روزنامه گرفته است؛ یعنی نه جلد داشت و نه منگنه میانی.

از آن شب همشهری جوان شد عزیزترین یار مهربان من. یک هفته تمام از طرح جلدهای چشم نواز دوست محمدی لذت می بردم. با رویداد نویس ناشناخته اش می خندیدم و با یادداشت های حبیبه جعفریان می گریستم. سیامک رحمانی اش نقد بی طرف و صریح را می آموخت و دکتر رضایی طعم خوش کتاب خواری را به زیر زبانم می آورد.

اینگونه بود که همای سعادت خسته شد و لختی چند به روی شانه ی من نشست. یک سال و اندی مفتخر بودم که پیش از دیگران ه.ج می خوانم؛ اما دریغ و حسرت همیشگی که چقدر زود دیر می شود و این خوشی دوامی ندارد.

با افتتاح چاپخانه اختصاصی همشهری، عشق بازی انفرادی چهار شنبه های ما زیر چادر شب، به هم خوانی گروهی بامداد پنج شنبه بدل شد.

 

 

نظرات 17 + ارسال نظر
حسین درزی جمعه 25 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 01:19 http://borkhani.mihanblog.com

سلام .
نظر هر کسی برای خودش مهمه .
بنابراین من این دومیه رو می پسندم . شاید بیاد سروش نوجوان .

سلام نظر شما روی تخم چشمای ما جا داره
قضیه سروش نوجوانو نفهمیدم

دختر نامرئی جمعه 25 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 04:01

این اون ظرایف و لطایفی(!) که میگم
از نثر متکلف شما بسی لذت بردیم
امضاء :‌الطاف ملوکانه

سپاس. ما نیز از تعارفات شما خوشایندمان شد و سخت مسرور گشتیم
الطاف ملوکانه کاش قدری به نقد این اثر می پرداختید تا با کمکتان ایرادات بسیار خویش را ریشه کن کنم.

حسین اسکندی جمعه 25 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 11:22 http://far713.blogfa.com

هیچ شکلکی پیدا نکردم بذارم اینحا.فقط میگم آفرین.

تو همینجوری از اینجا رد بشی برای ما افتخاره چه برسه تعریق هم بکنی.
من همچنان منتظر خوندن متون ارسالیت هستم.

پدرام جمعه 25 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 11:42 http://www.pedram93.blogfa.com

خط اخرش را نفهمیدم...............
وی کل مطب عالی بود
مخصوصا استفاده از تعابیر کهن

من یک سال و نیم. چهارشنبه شب ها قبل از انتشار رسمی مجله می خوندمش ولی بالاخره منم مجبور شدم 5شنبه ها صبح با بقیه بخونم.
ممنون.

حسین درزی جمعه 25 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 11:58 http://borkhani.mihanblog.com

سلام
همون اول توضیحاتت که نوشتی سروش رو خودت می خریدی خاطرات باعث شدن کلا نوشته دومیه بیشتر به دلم بشینه .
ولی از اونجایی که از کامنتایی که از دیروز دارن اینور و اونور رد و بدل میشن و من چیزی نمی فهمم ازشون گمونم باید تا رسیدن مجله سکوت کنم .

سلام.
ممنون حسین جان نظرت به شدت برام محترمه.

من او(ف س ک ) جمعه 25 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 12:13 http://varaghparehha.blogfa.com

چرا که نه رفیق.اگه ادرس ایمیلتونو بگید براتون میل میکنم
اول میخواستم مثل شما هر دو رو بزارم تو وبم.بعد فک کردم بزارم اگه مجله خواست چاپ کنه اول اونجا چاپ بشه بعد تو وبم.چون به شدت سانسور میشه(چرا ه ج میخونم).اول بچه ها اونو بخونن بعد متن اصلی رو تا بهتر دستشون بیاد چه می کنه این قیچی!

بسیار ممنون.
فکر نکنم همشهری قصد چاپ داشته باشه.
ایمیلم رو براتون کامنت میذارم.

مهدی میرباباپور جمعه 25 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 13:04 http://meh-di.blogfa.com

آقا رضا اولی رو که نظرم رو گفتم
ولی اگه اجازه بدی بگم دومی رو خیلی پسندیدم خیلی بیشتر از اولی این حکایت ما هم بود

چقدر جالب. من همش فکر می کردم این متنم اصلا مورد استقبال قرار نگیره.
خیلی آقایی مهدی عزیز

مهدی میرباباپور جمعه 25 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 13:06 http://meh-di.blogfa.com

آقا رضا اولی رو که نظرم رو گفتم
ولی اگه اجازه بدی بگم دومی رو خیلی پسندیدم خیلی بیشتر از اولی این حکایت ما هم بود

حسین اسکندی جمعه 25 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 13:26 http://far713.blogfa.com

داداش گیر دادیا!اونارو نمیفرستم درعوض یه متنی رو چندوقت پیش برای محمدرضا و زهرا ایزدی و نازنین و صدف فرستادم.اونو میفرستم برات.قبول؟!

داداش بفرست دیگه فوقش میگم خوشم نیومد دیگه.
ولی هرجور خودت راحتی.

میلاد برجی جمعه 25 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 13:28 http://sad.shakheh.com

آفرین بر شما و ذوق شما کاش باقی بچه ازت یاد بگیرن

صد آفرین بر شما و مابقی دوستان که در حقم لطف دارید.

میلاد جمعه 25 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 20:27 http://unknownwar.blogfa.com/

با یه مطلب جنجالی در مورد انیشتن به روزم . سریع تر بیاید و نظر بدهید .
پیشاپیش بابت قونت کوچیک که خواندن رو سخت میکنه عذر خواهی میکنم .
.

خدمت خواهم رسید.
فدای سرت.

سعیده خلجی جمعه 25 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 22:23 http://saeideh.blofa.com

و باز مطمئن تر شدم که باید برنده می شدید.

قلمتان همیشه روان

و باز هم دعا می کنم لایق این همه موهبت دوستان باشم.
سرتان سبز و دلتان خوش باد.

من او(ف س ک ) شنبه 26 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 01:05 http://varaghparehha.blogfa.com

دوست عزیز براتون فرستادم.پیشاپیش عذر خواهم بابت سر گیجه ی قلمم

شغری از استاذ بهمنی تقدیم به شما:(با این توضیح که اهالی محترم بندر عباس به دریا وقتی که ارامه میگن خواهر)

دریا شده ‌ست خواهر و من هم برادرش
شاعرتر از همیشه نشستم برابرش


خواهر سلام! با غزلی نیمه‌آمدم
تا با شما قشنگ شود نیم دیگرش


می‌خواهم اعتراف کنم هر غزل که ما
با هم سروده‌ایم جهان کرده از برش


خواهر زمان ،زمان برادرکشی‌ست باز‌
شاید به گوش‌ها نرسد بیت آخرش‌


با خود ببر مرا که نپوسد در این سکون
شعری که دوست داشتی از خود رهاترش


دریا سکوت کرده و من حرف می‌زنم
حس می‌کنم که راه نبردم به باورش


دریا منم! هم‌او که به تعداد موج‌هات
با هر غروب خورده بر این صخره‌ها سرش


هم او که دل زده‌ست به اعماق و کوسه‌ها
خون می‌خورند از رگ در خون شناورش


خواهر! برادر تو کم از ماهیان که نیست
خرچنگ‌ها مخواه بریسند پیکرش


دریا سکوت کرده و من بغض کرده‌ام
بغض برادرانه‌ای از قهر خواهرش

وای فوق العاده بود. چطور من این غزل استادو نخونده بودم؟چاپ شده؟

دریا منم! هم‌او که به تعداد موج‌هات
با هر غروب خورده بر این صخره‌ها سرش

یه دنیا ممنون از لطفتون، حالم عوض شد.
در رابطه با متن هاتون توضیح خواهم داد.

من او(ف س ک ) شنبه 26 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 10:58 http://varaghparehha.blogfa.com

من در یک جمعی بودم که این شعرو خوندن خودشون.در مورد چاپ چیز نمیدونم متاسفانه.
من از وقتی شنیدمش خیلی از حساسیتهای برادرام برام تلطیف شده و درکشئن میکنم

خیلی خوب بود.
حساسیت های برادرانه گاهی کمی آزار دهنده میشن ولی همیشه دوست داشتنین.

محمد رضا شنبه 26 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 12:48 http://esmalbbc.blogfa.com

من موندم این همه کلمه عجیب غریب رو ازکجات در میاری تو آخه!!! من مرشد و مارگاریتا تو بیشتر دوست داشتم!!

کدومش عجیب غریب بود الان؟
منم ائنو بیشتر دوست داشتم این یکی زاییده ی یک شب بی خوابیه

زهره شنبه 26 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 14:07

با اینکه خیلی اهل مطالعه نیستم ولی این متن رو دوست داشتم بهترین تعریف برای ه.ج خون شدن بود....
در ضمن انتخابت رو تبریک میگم..

ممنون زهره خانم.
لطف دارین. براتون آرزوی موفقیت روز افزون دارم.

مریم ایزانلو دوشنبه 28 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 23:23 http://maryam-yekta.blogfa.com

چقد قشنگ بود این متنت دلی تر بود اون یکی رو با اینکه از کلمات وزین تری استفاده کردی واسه کسانیکه کتاب رو نخونده بودن سنگین بوده من فک کنم امثال دکتر رضایی از قبلیه خوششون اومده بچه ها این یکی منم هردو رو بسیار پسندیدم بازهم شما را شایسته تر از قبل برای انتخاب .........

ممنون مریم خانم.
اولی تکه ای از یک رمانه ولی دومی برای دله خودمه.
خیلی خوشحالم که خوشتون اومده. سپاس بی کران.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد