باری این چنین است ...

دردم از یار است و درمان نیز هم

باری این چنین است ...

دردم از یار است و درمان نیز هم

کهریزکِ من، کهریزکِ ما

پیش نگاه:

کاریز های دهشتناک

فورانِ بویِ زُخمِ نا

حسِ سختِ دل تنگی

چشم های خیره به در



پس نگاه:

پیرمردِ خندانِ بی دندان

حیایِ کهن دخترِ خجالتی

فشارِ دستانِ گرمِ جزامی

تک گل های بهار آور

دگردیسی ربیع

بُزک ها یک به یک مردند اما نه بویی از خیار برخواست و نه خبری از کمبزه بر آمد

سبزی پلو با ماهی

شب سال نو است شام آخر را خورده ام و به انتظار یهودا نشسته ام.