پیش نگاه:
کاریز های دهشتناک
فورانِ بویِ زُخمِ نا
حسِ سختِ دل تنگی
چشم های خیره به در
پس نگاه:
پیرمردِ خندانِ بی دندان
حیایِ کهن دخترِ خجالتی
فشارِ دستانِ گرمِ جزامی
تک گل های بهار آور
بُزک ها یک به یک مردند اما نه بویی از خیار برخواست و نه خبری از کمبزه بر آمد
شب سال نو است شام آخر را خورده ام و به انتظار یهودا نشسته ام.